My Hut

the path of my life

My Hut

the path of my life

The little prince asked: When will things get better? The fox said: Once you understand, everything depends on you
*Here to show the path taken and the path ahead!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هرگاه خرد کامل شود سخن کم میشود.

خردمند کسی است که زبانش را از غیبت باز دارد.

عاقل ترین مردم از عیب خودش اگاه و از عیب دیگران نا اگاه است .

خردمند ترین مردم در انتقام از مردم نادان سکوت کند.

عاقل ترین مردم کی است که کار های جدی او بیش تر از شوخی هایش باشد

هرکس عقلش کاهش یابد شوخی هایش افزایش می یابد.

از نشانه های خردمند ان است که هرانچه را میداند نمی گوید.

و دیگران را به خاطر اشتباهات خودش سرزنش نمیکند. 

احمق ها با خشم و پرخاشگری واکنش نشان می دهند .

زکات عقل تحمل نادان است 

عقل انسان نشانه مقدار عمل اوست 

۲۲ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۳۳
رایان

من با خودم عهد میکنم که این جمله ها رو برای تاثیر گذاشتن قدرت ذهن و تلقین رو تا 40 روز،هر روز ،روزی دو بار با خودم مرور کنم و بگم :

 

یک: من کنترلم و تسلطم روی خودم خیلی زیاده

دو:من عاشق درس خوندن هستم و از درس خوندن اصلا خسته نمیشوم

سه: من نابغه هستم من یک فرد نابغه و با سیاست هستم.

چهار:من هرگز حرف های بیهوده و لغو نمیزنم و همچنین یک فرد کم حرف هستم.

۲۲ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۱۸
رایان

از همین ساعت قول می دهم که وقت های استراحت میکنم یا بیکارم تو وب گردی نکنم 

تنها وقتی تو وب باشم که بخوام تحقیق کنم برا موضوعی ولا غیر .....

و اینکه روزی بیش تر از 4/30 دقیقه بیشتر تو اینترنت و فضا های مجازی نباشم فعلا.تا یک هفته (25شهریور)

۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۳
رایان

من از امروز عصر به خدا قول میدهم تا جایی که ممکن است و می توانم نماز هایم را اول وقت بخوانم و همیشه این جمله در ذهنم باشه که خدا داره امتحان میکنه ببینه اون کار یا ...را ول میکنم برم طرف خدا برم وقتی که صدام زد و به قول شهید رجایی:

وقتی یکی از سران کشور میخواد بامن صحبت کنه من باید زود از بین خبرنگاران برم پیشش

چه بسه به این که اون طرف خدا باشه ....

 من هم چله میگیرم پای عهدم میمونم از امرو تا 25 مهر

 

۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۶
رایان

از روزی که خسته شدم و دیگه  هر چی تلاش کردم نتونستم درس بخونم انگار دنیا رو سرم خراب شده افسرده شدم بی حوصله شدم و..

با ناامیدی این که کنکور نتیجه دلخواهمو نمیگیرم و امید اینکه سال اینده خیلی خیلی خیلی درس می خونم رفتم سر جلسه کنکور و ازمون دادم...

بعد کنکور هم همینطوری گذشت باز هم بی حوصله بی انگیزه کلافه معطل و حیران نتایج کنکور روز هام اینطوری گذشت یا پای گوشی و تو سایت ها (مثل نی نی سایت) دغدغه مشکلات مردم رو می خوندم و یا تو پیام رسان ها گشت میزدم تا خسته بشم یا می خوابیدم که از خواب هم خسته میشدم خیلی روز های بدیه از مرگ بد تره همینطوری گذشت تا نتایج کنکور امد.

بعد نتایج و فهمیدن رتبم دیگه همه چیز بدتر شد ناراحتی مادرم و تیکه و کنایه همسایه مون هم اضافه شد بر غم های دلم روی نگاه کردن تو چشماشو نداشتم ...

گذشت و گذشت تا نتایج انتخاب رشته اومد و اماده شدم برا مصاحبه فرهنگیان

رسید روز مصاحبه ؛روز مصاحبه پدر سر کار بود و من هیچ وسیله ای رو نداشتم باهاش برم کرمان مجبورشدم به چند تا رو بزنم ...تا این که یکی قبول کرد همراشون برا مصاحبه برم کرمان..

روز اول معاینات پزشکی گذشت 

روز دوم همراه پدر رفتم...

مصاحبه هم برام خوب نبود سوال های سختی میپرسیدن و ازم تحلیل ایات قرانو خواستن 

و میگفتن اگه قبول نشدی چه کار میکنی 

اینطور سوالات حالمو بد کرد از اون روز به بد حالم خیلی بده...

این غصه هم بر روز مرگی ها

و بی حوصلگی ها

بی انگیزگی ها

خسته بودن ها و... اضافه شد 

حالم این روز ها خیلی بده خیلی این قدددددددرر ارزوی مرگ میکنم .....

۱۵ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۹
رایان

خب امروز رفتیم تو اموزشگاه برا شروع کلاس ها اولش که میگفت پروندتون نیس بعد زنگ زد به مربی دید کارنامه من دست اونه بعد تسویه حساب کردیم بعد از نیم ساعت مربی زنگ زد که بیا جلو اموزشگاه ....

رفتم 15 دقیقه معطل شدم بعد سوار ماشین شدم و رفتیم برای آموزش؛کمی که رفتیم وایساد و ماشین رو  داد بهم و 1ساعت جا های مختلف شهر رو رفتم ...

بعد گفت شنبه ساعت 8بیا 

به امید خدا دو هفته دیگه کلاس هامو با موفقیت تموم میکنم.

۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۲۴
رایان

خب امروز رفتم مصاحبه ساعت 6/30 با پدر از شهر به سوی مرکز استان حرکت کردیم ..

خیلی نشستم تا نوبتم شد ورفتم داخل در مورد شرایط ازدواج پرسید که من خیلی خوب نتونستم جواب بدم و همچنین دو تا ایه از قران گفت بنویس و تحلیل کن ایم خوب نبودم ؛

ولی بقیه قسمت ها بد نبود رو به خوب بود سوال های خطرناکی می پرسید که توی دلم خالی میشد 

اینکه قبول نشدی چی کار میکنی و...

کلا امروز بعد مصاحبه اصلا حالم خوب نبود  امشب یکم گریه کردم از گریه های مادرم و غصه خوردن هاش هم خسته شدم هم غصه می خورم هم خجالت میکشم 

از خودم بدم میاد که به خاطر همچین شغلی این قدر مادرم گریه کرده ....

خدا از دنیات متنفرم ....

۱۳ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۲۰
رایان

امروز همونطور که دیشب با دوستم صحبت کردم قرار شد برای معاینات پزشکی با هم به کرمان برویم چون پدر جان سرکار بودن ومن وسیله نداشتم.

ساعت 6/30 دقیقه از شهر به سوی مرکز استان حرکت کردیم و وقتی که به دانشگاه رسیدیم دیدیم بلللله بیشتر همکلاسی هام می خواهند بروند فرهنگیان ...

ولی خب در کل تعداد خیلی کمتر بودن با اینکه از سه تا شهر بودن ...

بعداز اتمام مراحل به سوی شهر(قبل از ظهر ) حرکت کردیم.

۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۸
رایان

به نام یگانه خالق هستــــــــی!

به نام خدایی که در همین نزدیکیســـــــــــــــــت!

به نام خدایی که از خاک دل آفریـــــــــــــد!
به نام او که زندگــی از او رنگ میگیــــــــــــــــــــرد!

به نام خدایی که هستـی ازاوست و هرچه داریم از لطف اوست!

۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۶
رایان