حرارت شهرت و شهوت
یه کسی یه مار بزرگ یه اژدها رو در کوهستان های برفی عراق دید که افتاده مرده ؛ اما در واقع نمرده بود یخ زده بود اینو در کیسه ای گرفته بود آورده بود بغداد برای معرکه گیری .... معرکه گیر هم شروع کرد معرکه گرفتن ، یواش یواش آفتاب وقتی به تن این مار و اژدها خورد یخ هاش آب شد و یه مرتبه یک تکونی خورد ، اول از همه مار گیر رو کشت بعد تعدادی از مردم...
مولوی بعد از اینکه این داستان رو نقل میکنه میگه این اژدها همان نقس خود ماست که تا در برف فراغ از دنیا هست آونجا کاری نداره و خطری نداره اما همین که آمد در گرمای عراق و دنیا بهش خورد ، حرارت شهوت و شهرت و ثروت ، قدرت و ریاست این حرارت ها به این اژدها خورد یه مرتبه بیدار میشه و اولین کسی رو که از بین میبره خود مارگیره یعنی خود فرده است.
نفس اژدر هاست
او کی مرده است
از غم بی آلتی افسرده است
اژدها را دار در برف فراغ
مکش او را به خوردشید عراق
= تقوای گریز ! اما قرار نیست تا آخر عمر آدم یه گوشه باشه ؛ این تقوا برای یه دور خاص اوایل کاره!