حسرت
چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۱ ق.ظ
صبحی دوباره با یکی از دوستان(****) رفتیم که به کتابخونه *****سربزنیم برای اینکه اونجا کتاب با موضوع ***** بیش تر داشت
از قضا نوشته بود از 6مهر تا 20 مهر بسته است ...
کنارش کتابخونه دیگه ا بود رفتیم
بپرسیدم از مسئولش که میشه بدون عضویت از بخش سالن مطالعه استفاده کرد گفت : بله
بعد راه افتادیم سمت خوابگاه تو راه کتابخونه و خوابگاه دانشگاه *****هستش هر وقت از کنارش رد میشم دلم انیش میگیره یه چیزی مثل یه بغض ،حسرت و شکست تمام وجودمو میگیره
اینقدر حسرت اینکه دانشگاه علوم پزشکی باشم
حسرت اینکه از خوابگاه ها و سالن های شیک و.. استفاده کنم
حسرت اینکه تو مراکز تحقیقات علوم پزشکی فعالیت کنم و...
وجودمو میگیره دلم می خواد بشینم یه جا یه دل سیر گریه کنم
با اینکه میدونم صلاحم بوده بیام این جایگاهی که هستم
ولی چه میشه کرد آرزوی دیگه...به آرزوم نرسیدم....
۹۸/۰۷/۱۰