به سوی دانشگاه
بعد از خرید بلیط با خانواده خداحافظی کردم و با پدر جان راهی مقصد شدیم ؛
رفتیم پلیس راه چترود و پدر جان ماشین را کنار پلیس راه گذاشت و سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم
وقتی رسیدیم کنار در دانشگاه یک پسر اونجا بود که از دستگاه خود پرداز کنار دانشگاه پول گرفت و اومد کنار ما و بعد از احوال پرسی فهمیدم یکی از بچه های ***** هست به نام ****بعد که در زدیم نگهباتن امد و با ترش رویی گفت که:الان چه وقت در زدنه و...
بعد رفتیم نماز خانه و نماز خوندیم بعد یکی دیگه از بچه ها اومد اهل ****بود بعد رفتیم کار های دانشگاه انجام دادیم بعد رفتیم سالن غذا خوری و جوجه دادن بعد از این غذا صرف شد دوباره رفتیم خوابگاه تا رسید معافیت اماده بشه ...
بعد از مدتی که من رفتم پرسیدم گفتن فردا میاد بعد ما رفتیم خوابگاه و اتاق خوب به اتفاق پدرحان
بعد شب رفتیم داخل شهر قدم زدیم ...
الان که اینجا هستم فهمیدم که شهر خودمون چقدر عالیه....